غفور سخندری: سید یادعلی در سن کم خود تاریخی برای ما نگاشت/سالروز درگذشت کوهنورد فقید ایذه ای برگزار شد
|سید یادعلی در سن کم خود تاریخی برای ما نگاشت؛ سید یادعلی اسوه ی کامل یک بُرنامَرد لر تبار و بختیاری بود که شاید نظیر او در هر دوره به سختی یافت شود.
به گزارش پایگاه خبری ایزنا، استاد غفور اسکندری سبزی به مناسبت سالروز درگذشت سید یادعلی موسوی کوهنورد فقید شهرستان ایذه نوشت:
مانای همیشه خداوند بزرگ است
“به صحرا بنگرُم صحرا تِه وینُم
به دریا بنگرُم دریا تِه وینُم
به هر جا بنگرُم کوه و در و دشت
نشان از قامتِ رعنا تِه وینُم”
یادی از سید یادعلی موسوی؛
کوهنَورد و نجاتگری که معنای دیگری از انسانیت را به ما آموخت.
سید یادعلی افتادگی را از دشت های سرسبز مالمیر و شجاعت و صلابت را از مونگشتِ سردیار، پارا و تاراز آموخته بود.
در سال گشت عروج ملکوتی و صعود جاودانه ی “آقا سید یادعلی موسوی” بر مزار مطهر آن انسان وارسته و با کمالات در دیار خاموشان اکبر آباد جمع آمدیم تا یاد و خاطرات او را برای چندمین بار مرور کنیم.
اما؛ سیدِ عزیز گورستانِ سرد و تاریک اکبرآباد جای تو نیست، جای تو بر قله ی مونگشت و دنا و دماوند و در قلب تک تک مردم ایذه و بختیاری ست.
شیر مَردا
کوه مَردا
ای بُرنا مانای ایل،
با من بگو چهگونه در خاک سرد ساکن و ساکت گَشتی؟
“چه شُنفتی که زبان بستی و خود گوش شدی”
وجود نازنین تو گرما بخش بی شمار دوستانی بود که دل و جان در گرو مِهرورزی ات نهاده و با گام های استوار تو قله های افتخار را فتح می کردند؛
هان !
بگو؛
“چه بلا رفت که خاکستر خاموش شدی”
تو که لحظه ای برای مردم و برای آسایش و آرامش انسانیت قرار نداشتی.
مگر فراموش می شود تلاش صادقانه ی تو در محله ی اکبر آباد و جای جای این مرز پُر گهر؟
مگر می شود “شهر بَم و زلزله ی بَم” را به خاطر آورد اما کوشش شبانه روزی یِ تو را به یاد نیاورد و از آن حرکت های انسانی تو چشم پوشید که حتا حاضر نبودی از آب نوشیدنی یی که به بم آورده بودند بنوشی و گفتی؛ این آب برای فردی ست که لابهلای این آوار گرفتار شده است.
چه گونه قدم های سنگین و وزینِ تو را از الهک و تنوش و تاراز و مونگشت و آسماری و دنا و دلا و اشترانکوه و سهند و سبلان و دماوند تا آن سوی رد پای خدا و طبیعت و انسان را شماره کنیم؟
آری تو کاری کارستان کردی و باور دارم که زنده نگهداشتنِ قهرمانانی چون تو و نظیر برادر پهلوان شهید شَهرَم زنده نام شهرام محمدی در عرصه های گونا گون اجتماعی کم تر از یادکردِ شهدای والامقام نیست چرا که شما و همه ی آنان برای سربلندی انسان و حفظ شرافت و کرامت انسانی گام برداشتند و به این مقام نائل شدند.
آری از سید یادعلی موسوی میگفتیم از او که آنی و کمتر از آنی خود را ندید و هر چه دید زیبایی بود و هر چه دید یاد خدا و خلق و برای رضای خالقِ بی شریک بود.
بیشک خاطرات تلخ و شیرینِ یادعلی را باید از زبان مهدی زدوار شنید، از زبانِ ابراهیم قاسمیزاده، از زبان گویای هوشنگ حاتمی و از زبانِ محمدرضا مندنیپور و سید عبدالله موسوی به گوش جان شنید و در زندگی از آن سیرهی پسندیده بهره برد.
سید یادعلی اسوه ی کامل یک بُرنامَرد لر تبار و بختیاری بود که شاید نظیر او در هر دوره به سختی یافت شود.
او یک جوان برومند با خُلق و خویی ساده و روستایی مَنش چونان دیگر مردمان قوم کهن بختیاری بود که این اصالت برگرفته از شیوه و روش آنان بود.
وی آرامش دیگران را بر آسایش خویش ترجیح میداد و در این طریقِ وصال هم “خود از این تیره خاک رَسته بود” و خود ساخته و به مکتب نرفته و خط ننوشته مساَله آموز صد نیروی جوان ایلیاتی بود.
این کوهنَورد ناخَسته از راهِ دراز و پر پیچ و خم و این قوّت قلبِ دوستان هیچگاه خم به ابرو نیاورد و شیرگونه در تمام عرصههای سخت و دشوار زندگی کوشید و در لایه لایهی تودههای اجتماعی فعالیت ;vn تا به دیدار یگانه معشوق ازلی شتافت.
سید یادعلی در سن کم خود تاریخی برای ما نگاشت که همه را به حیرت و حسرت وا داشت
اگر چه او سالها از میان ما رفته است اما؛ لحظه لحظه ی یاران و همرَهان به روح و روان خداگونهاش پیوندی ناگسستنی خورده و این مهر چونان بر دل و جان نشسته است که بیرون نمیرود الّا به روز حشر.
به یاد نمیآوردم که او را دیده باشم و این عدم شناخت از کوته بختیام بود اما به تصویر حک شده بر سنگ او که مینگرم همان چهرهی محجوب و محبوب برادر هنرورش تداعی میشود که سالهای پیش به کلاس خوشنویسی استاد زدوار می آمد.
در هر روی باز هم معتقدم نباید قهرمانانی که جان خود را برای وطن دادهاند به فراموشی سپرده شوند و وظیفه است که مدام یاد آنان را پاس بداریم و سالانه برایِشان مراسمی باشکوه بر پای داریم و رسالتِ سنگینتری هم بر دوش مسؤولان فرهنگی، ورزشی، سیاسی و محلی است که در راستای نام و نشان و یاد این فرزانه گان همیشه جاوید بکوشند و قدر دلاور و ایثار آنان را بدانند.
یادعلی عزیز؛
“تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت”